حقیقتا من خیلی با اینکه درباره روزمرگی هام حرف بزنم راحت نیستم،کلا با اشتراک احساساتم با دیگران حال نمیکنم.

ولی خب امروز یه چیزی دیدم و شنیدم که خیلی دوستش داشتم و از شدت درک شدن واقعا نمیتونم بروز  ندم.

امروز استاد فیزکمون که خیلی هم دوستم داره برگشت بهم گفت هی فلانی بیا اینجا،من رفتم پیشش..گفت که ساعت ۲ و نیم وقتی مدرسه تموم شد بیا پیشم کارت دارم.حقیقتا فکر کردم غلطی خوردم و استرس گرفتم ولی خوشبختانه چون تایم آخر بود کلاسش خیلی استرس طولانی ای نداشتم.مدرسه که تموم شد رفتم پیشش و گس وات،چون خیلی حالمو تو این یه ماه خراب دیده بود نیم ساعتی باهام صحبت کرد و کلی دلداریم داد و واقعا آروم شدم.تا امروز فکر نمیکردم اینکه استادت پشتت در بیاد چه حسی داره ولی امروز با پوست و استخونم درک کردم که اگه همچین اتفاقی بیافته و استادت درکت کنه واقعا حالت خوب میشه.*ذوق

 

 

منو تبلیغ میکنید؟بیشتر شه پرنده های بی زبون اینجا"^"*چاقو