امروز بلاخره موفق شدم از مدرسه بزنم بیرون،و خب رفتم کتابخونه :دیییی
کتاب گزیده زیباترین اشعار نیما یوشیج رو برداشتم آوردم خوابگاه که بخونم...ولی خیلی قشنگنㅠㅠ
امروز بلاخره موفق شدم از مدرسه بزنم بیرون،و خب رفتم کتابخونه :دیییی
کتاب گزیده زیباترین اشعار نیما یوشیج رو برداشتم آوردم خوابگاه که بخونم...ولی خیلی قشنگنㅠㅠ
اگه یه روزی بهت این فرصت داده میشد که کتاب زندگیتو بزارن جلوت و هر چیزی که توش نوشته شده رو پاک کنن و بگن بیا این قلم خودت بنویسش چی مینوشتین توش؟ (به سوالا جواب بدین )
1)دوست داشتی اسمت چی باشه؟
شاید گندم،یا نگاه.
2)دوست داشتی پدر و مادرت کس دیگه ای باشن؟
نه!اینا خیلی دوستم دارن.
3)دوست داشتی کجا زندگی کنی؟
همینجا ایران.ولی اگه شهر باشه شهر خودم شیراز.
4)دوست داشتی تو چجور خونه ای زندگی کنی ؟ (محیط خونه منظورمه )
خونه ای که چهار کنجش فقط درخت و سبزی و گل باشه و البته نماش هم از سنگ باشه.
5)دوست داشتی چه شکلی می بودی؟ (هر چیزی که تو ظاهرتون میتونه باشه )
عا من قیافم عروسکی کلا چهرم اینجوریه-کشیدم به خالم- . هیچ تغییری نمیخوام ایجاد کنم.
6)دوست داشتی تو چه رشته ای تحصیل میکردی؟
با همینی که هستم حال میکنم.
7)دوست داشتی ایندت چه شکلی میشد ؟
کارمند ناسا؟-خیلی یه جوری شاید بنظر بیاد ولی من آینده رو فقط تو ناسا شاغل بودن میبینم-
8)دوست داشتی چه اخلاقیاتی داشته باشی و چه اخلاقیاتی نداشته باشی؟
دلم میخواد کمتر وابسته باشم،و البته کمتر تنبل.از باقیش راضیم.
9)دوست داشتی چه مهارت هایی داشتی؟
مهارت؟عام،شاید کمانچه زدن.البته اگه مهارت حساب میشه.*همون اولش میخواستم برم کمانچه ولی مامانم گفت برو سه تارT-T
10)به نظرت اگه خودت تقدیرتو مینوشتی از اینی که الان هستی بهتر میشد وضعت؟
صددرصد :دییییی
11)به نظرت میتونی خلاف اونچه که برات تقدیر شده رفتار کنی؟
من به تقدیر اعتقاد ندارم،؛سو بلی!
12)از موقعیتی که الان داری راضی هستی یا دوست داشتی واقعا این قلم دست تو بود و تو تقدیر میکردی؟
نه راضیم نه ناراضی، ولی خب دلم میخواست اگه تقدیری وجود داشت خودم نوشته باشمش!
13)به نظرت چه زندگی خوبه؟ تعریفت از زندگی خوب چیه؟
اخ که سخت شد،چون خیلی سخته میگم شخصیه و جواب نمیدم.
.
.
وقتی یه مطلبی گذاشته میشه مقصد اینه که شما نظرتون رو دربارش بگید حالا چه عمومی چه خصوصی ،که خب عمومی اینجا بسته ست،سو خصوصی بگید
به والله که افسردگی بعد از ایگنور گرفتم ㅜㅜ*XD
حقیقتا من خیلی با اینکه درباره روزمرگی هام حرف بزنم راحت نیستم،کلا با اشتراک احساساتم با دیگران حال نمیکنم.
ولی خب امروز یه چیزی دیدم و شنیدم که خیلی دوستش داشتم و از شدت درک شدن واقعا نمیتونم بروز ندم.
امروز استاد فیزکمون که خیلی هم دوستم داره برگشت بهم گفت هی فلانی بیا اینجا،من رفتم پیشش..گفت که ساعت ۲ و نیم وقتی مدرسه تموم شد بیا پیشم کارت دارم.حقیقتا فکر کردم غلطی خوردم و استرس گرفتم ولی خوشبختانه چون تایم آخر بود کلاسش خیلی استرس طولانی ای نداشتم.مدرسه که تموم شد رفتم پیشش و گس وات،چون خیلی حالمو تو این یه ماه خراب دیده بود نیم ساعتی باهام صحبت کرد و کلی دلداریم داد و واقعا آروم شدم.تا امروز فکر نمیکردم اینکه استادت پشتت در بیاد چه حسی داره ولی امروز با پوست و استخونم درک کردم که اگه همچین اتفاقی بیافته و استادت درکت کنه واقعا حالت خوب میشه.*ذوق
منو تبلیغ میکنید؟بیشتر شه پرنده های بی زبون اینجا"^"*چاقو
پری ها میان گل ها میخواندند،میرقصیدند
آه،اصلا حالی بود وصف نشدنی.
کاش برمگشتیم به چند دقیقه پیش،شاید آن موقع
اگر میفهمیدیم قرار است چه بلایی
سر پری هایی به این زیبایی بیاید فراریشان میدادیم!
ملخک نامرد آمده بود و منتظر بود پری ها سرگرم عشق بازی شوند
تا او شروع کند به نامردی...درختان را نابود کرد،
برگ ها را خورد،گل ها را پودر کرد تا بلکه
خودش جان بگیرد...
پری های زیبا و دلنازک ما با دیدن
همچین شگفتی سیه همه قلب مهربانشان
را جا گذاشتند و روح و جسم خود را دست فرشته مرگ
دادند تا آنها را روانه بهشت کند...دیگر درخت و گل های زیبا
که اکنون نابود شده بودند برایشان معنا نداشت
شاید تا قبل از فاجعه اینجا همان بهشت زیبایشان بود
ولی حالا چیزی جز جهنم نیست.
البته که قلب هایشان دوباره جان گرفتند
تا بلکه ملخ های نامرد را روانه همان خرابه های
قبلی خودشان کنند و درخت کهن خودشان را پس بگیرند.
گرچه حالا چیزی جز چند چوب خشک از آن درخت باقی نمانده
ولی پری های جوان ما امیدوارند که با قطره آب هایی که قرار است
از اشک پری ها جمع گردد باز درخت جان بگیرد.
+یهویی اومد ولی خب چرت و پرته میتونید ازش رد بشید:".
هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیدهتر
مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیدهتر
سُست شد ایمان من تا تاب دادی زلف را
خواستی این شاخه پوسیده را، پوسیدهتر
بیشتر در دام راه افتاد این گم کرده راه
هرچه شد این عاشق گمراه دنیادیدهتر
در میان ابرهای تیره دل زیباتری
ماه من از اینکه هستی باز هم پوشیدهتر
قیمتی تر میشوی همچوم عقیق سرخ رو
هر چه باشی ای دل عاشق به خون غلتیدهتر
دست و پا گم کردی ای دل کاشکی لب وا کنی
در میان اهل معنا بعد از این سنجیدهتر…
“سعید بیابانکی”