هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیده‌تر

مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیده‌تر

سُست شد ایمان من تا تاب دادی زلف را

خواستی این شاخه پوسیده را، پوسیده‌تر

بیشتر در دام راه افتاد این گم کرده راه

هرچه شد این عاشق گمراه دنیادیده‌تر

در میان ابرهای تیره دل زیباتری

ماه من از اینکه هستی باز هم پوشیده‌تر

قیمتی تر می‌شوی همچوم عقیق سرخ رو

هر چه باشی ای دل عاشق به خون غلتیده‌تر

دست و پا گم کردی ای دل کاشکی لب وا کنی

در میان اهل معنا بعد از این سنجیده‌تر…

“سعید بیابانکی”