پری ها میان گل ها میخواندند،میرقصیدند

آه،اصلا حالی بود وصف نشدنی.

کاش برمگشتیم به چند دقیقه پیش،شاید آن موقع 

اگر می‌فهمیدیم قرار است چه بلایی

سر پری هایی به این زیبایی بیاید فراریشان می‌دادیم!

ملخک نامرد آمده بود و منتظر بود پری ها سرگرم عشق بازی شوند

تا او شروع کند به نامردی...درختان را نابود کرد،

برگ ها را خورد،گل ها را پودر کرد تا بلکه

خودش جان بگیرد...

پری های زیبا و دلنازک ما با دیدن

همچین شگفتی سیه همه قلب مهربانشان 

را جا گذاشتند و روح و جسم خود را دست فرشته مرگ

دادند تا آنها را روانه بهشت کند...دیگر درخت و گل های زیبا

که اکنون نابود شده بودند برایشان معنا نداشت

شاید تا قبل از فاجعه اینجا همان بهشت زیبایشان بود

ولی حالا چیزی جز جهنم نیست.

البته که قلب هایشان دوباره جان گرفتند

تا بلکه ملخ های نامرد را روانه همان خرابه های 

قبلی خودشان کنند و درخت کهن خودشان را پس بگیرند. 

گرچه حالا چیزی جز چند چوب خشک از آن درخت باقی نمانده

ولی پری های جوان ما امیدوارند که با قطره آب هایی که قرار است

از اشک پری ها جمع گردد باز درخت جان بگیرد.

 

+یهویی اومد ولی خب چرت و پرته میتونید ازش رد بشید:".